حس بزرگی خوبه یا بد؟ حس بزرگی کردن. حس ... حس یه چیزی تو مایه های مردانگی. به نظرم میاد دو تا معنی داشته باشه. بعضی وقت ها آدم احساس بزرگی و منیت می کنه و خود پسندی و این طور چیزها که فکر کنم بد باشه. ولی بعضی وقت ها هست که حس بزرگی یعنی حس مسئولیت، حس به دردبخور بودن، حس وجود. این خوبه یا بد؟
امشب داشتم بعد از افطار توی کوچه پس کوچه های قم قدم می زدم. تاریک و خلوت. همه رفته بودند خونه هاشون برای افطاری. یه لحظه از پشت سرم صدای قدم برداشتن با عجله ای رو شنیدم. یه خانومی خودش رو با سرعت رسوند به من. یه کم که نزدیک تر شد صدام زد: آقا! شما مسیرتون کدوم طرفه؟
تعجب کردم: تا سر خیابون صفاییه می رم. کمکی از دستم بر میاد؟
گفت: من می تونم تا سر خیابون کنار شما راه بیام؟
(فکر بد نکنین ها! سی چهل سالیش بود.)
گفتم: مسئله ای نیست ولی ... اتفاقی افتاده؟
گفت: یه موتوری از سر چهارراه تا حالا داره دنبالم میاد. هر طرف پیچیدم اونم اومد دنبالم. (و یه دفعه یواش گفت)اوناهاش!
یه نگاهی به پشت سر انداختم و گفتم: مسئله ای نیست. نگران نباشید با هم می ریم.
بعد آرام مثل یه آقا پسر رشید که کنار مادرش راه می ره راه افتادم. اون هم دیگه آروم تر از قبل، کنار من می اومد. پنج دقیقه ای گذشت تا رسیدیم سر خیابون. خونه شون همون جا بود. تشکر کرد و رفت داخل خونهشون.
پنج دقیقه بیشتر نبود ولی خیلی لذت داشت. توی درونم یه حس قدرت خاصی می کردم، توی دلم به موتوریه می گفتم جرات داری بیا جلو تا پدرت رو در بیارم. آمادگی داشتم که یه کتک کاری حسابی بکنم. خیلی حس جالبی بود. همه ی این ها فقط به خاطر یه مسئولیت پنج دقیقه ای. خیلی کیف داشت. احساس به درد بخور بودن داشتم.
امشب احساس خوبی دارم. انگار کار خیلی بزرگی کرده باشم. ( آقایون بهتر می فهمن. یه حس مردونه ست!). چه شب خوبی بود امشب!